آن قدر روی پا ایستاد برای نماز و آنقدر قنوت های شبش را طول داد که پاهایش متورم شدند . آن قدر که خدا هم نگران شد و برایش آیه فرستاد که " قرآن را بر تو نازل نکرده ایم که خودت را به زحمت بیندازی" «طه ما نزل القرآن لتشقی» آنقدر که آیه فرستاد چه میکنی با خودت ؟ داری خودت را میکشی از فکر هدایت اینها « فلعلک باخع نفسک علی آثارهم»
سنگش می زدند، آزارش می دادند ، راه می افتادند توی کوچه ها و دیوانه خطابش می کردند ، «انک لمجنون» می گفتند ساده و زود باور است «و یقولون هو اذن» مسخره اش می کردند ، آنقدر که خدا دلداریش می داد : «و لقد استهزی برسل من قبلکـ» آن قدر که خدا نوازشش می کرد و به یادش می آوردم که هیچ گاه رهایش نکرده و تنهایش نگذاشته « ما ودعک ربک و ما قلی » عزیز بود برای خدا ، آنقدر که به جانش قسم میخورد « لعمرک ... »
بسم الله الرحمن الرحیم
«لقد جائکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم بالمومنین رئوف رحیم»